امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

تقدیم به فرشته کوچک خوشبختی

گوسفند نذری

من وشما بعد از یک ماه که خونه مامان جون بودیم بلاخره اومدیم خونه وقتی هنوز تو شکمم بودی بابایی نذر کرده بود که صحیح سالم به دنیا بیای به نیت امام زمان(عج)گوسفند سر ببره.. وقت اومدیم خونه بابایی قصاب آورد گوسفندو جلو پاهامون سر برید.... عزیزم نذرت قبول باشه اینم عکس گوسفند نذری  نوشته شده چهارشنبه 14 دی 90 ...
14 دی 1390

اولین مریضی

  روز یکشنبه   مورخ 90/8/8 زردی اولین مریضی بود که گرفتی.پسرگلم امیدوارم که دیگه هیچ وقت مریض نشی..... منوبابایی بردیمت بیمارستان ازت ازمایش خون گرفتن.من که طاقت گریهاتو نداشتم دکتر از اتاق بیرونم کرد.... دکترباید ازکف پاهات خون میگرفت ولی خون نداشتی از بازوت خون گرفت خدا رو شکر تا دو روز بعد خوب شدی. از خدا میخوام که هیچ وقت مریضی سراغت نیاد. این هم عکس روزی که مریض بودی  پنج شنبه 10آذر 90 ...
10 آذر 1390

اولین حمام و گرفتن شناسنامه

عزیز دلم بعد از چند روز وقت کردم بیام واست اتفاقات چند روزپیشت رو بنویسم آخه اصلا آروم قرار نداری همش گریه میکنی گلکم روز هفتم بعد از تولدت مامان جون حمامت کرد...اصلا گریه نکردی خیلی خوشت اومده بود چند بار هم خندیدی...قربون خودت و خندت بشم وقتی مامان جون آب ریخت رو تن قشنگت نافت افتاد همون روز بابا مسعود رفت واست شناسنامه گرفت....پسر گلم اسم قشنگت مبارکت باشه راستی بابایی دوباره اذان اقامه رو تو گوشت خوند نوشته شده: چهارشنبه 9 آذر 90 ...
9 آذر 1390

ولیمه

پسر گلم بابایی واست سنگ تموم گذاشت....روز دوشنبه عید قربان بابا مسعود عمه وعمو ودایی ها وخاله جان رو دعوت کردالبته مامان جون و مامان زهرا هم بودن... از وقتی که رفتیم رستوران شما خواب بودی تا وقتی که برگشتیم... وقتی اومدیم خونه همشون بهت هدیه دادن مبارکت باشه زندگیم  چهارشنبه9آذر90 ...
9 آذر 1390

بهداشتی کردن امیر مهدی

گلم من همراه خاله جون بردیمت بهداشت امام رضا خانم بهداشت شما رو چکاب کرد ولی متاسفانه بهم گفت بعد از بیست روز زیاد وزن اضافه نکردی خیلی ناراحت شدم.... حالا یک ماه دیگه برات نوبت زده که هم واکسن بزنت هم وزنتو بگیره... از خدا میخوام زودتر توپل بشی پسر گلم    نوشته شده 9آذر 90 ...
9 آذر 1390